نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشیار آسیب شناسی دهان، فک و صورت، مرکز تحقیقات دندانپزشکی دکتر ترابی نژاد و دانشکده دندانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی اصفهان
2 آسیب شناس دهان، فک وصورت
3 دانشیار گروه آسیب شناسی دهان، فک و صورت دانشکده دندانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Introduction: Mucoepidermoid carcinoma (MEC) and Adenoid cystic carcinoma (AdCC) are the most common salivary malignancies, and their biologic behavior has not been completely determined. Perineural and vascular invasion are effective on the biologic behavior. Therefore, the aim of this study was to evaluate perineural and vascular invasion in AdCC and MEC of major and minor salivary glands by expression of neural markers such as S-100, GFAP, NCAM and vascular marker such as PECAM-1.
Materials & Methods: Formalin-fixed and parafin-embedded tissue sections of 20 cases of AdCC and 20 cases of MEC were immunohistochemically analyzed for the presence of S-100, GFAP, NCAM, PECAM-1by biotin streptavidin Novolink polymer procedure after antigen retrieval. Data were analyzed by Mann-Whitney and Fisher's exact tests.
Results: All AdCCs and MECs were positive (+1→+4) for S-100. S-100 positive frequency and severity ratios in AdCC were higher than MEC (P<0.05). Two specimens of AdCC and nine specimens of MEC were positive (+1) for GFAP. GFAP positive frequency and severity ratios in MEC were higher than AdCC (P=0.013). All AdCCs and MECs were negative for NCAM and PECAM-1 (P=1).
Conclusion: The presence of S-100 and GFAP in AdCC and MEC probably indicates the role of myoepithelial cells in histogenesis of theses tumors. Considering that perineural invasion in salivary gland tumors has been ascribed to myoepithelial cell, this characteristic does not necessarily indicate the poor prognosis of these tumors. As a result, according to the lack of expression of NCAM and PECAM-1 in AdCC and MEC and other findings, perineural and vascular invasion in these tumors do not appear to be different significantly.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
از جمله عوامل موثر در رفتار بیولوژیک و پیشآگهی تومورهای بدخیم غدد بزاقی، تهاجم عصبی و عروقی آنها میباشد. توانایی این تومورها برای تهاجم عروقی و اطراف عصبی با بروز مولکولهایی مرتبط است که مستقیم یا غیرمستقیم در فرآیندهای مزبور نقش دارند. سه مارکر عصبی S-100، GFAP،NCAM و مارکر عروقی PECAM-1 در این رابطه بیشتر مورد پژوهش قرار گرفتهاند.
S-100 یک پروتئین اسیدی Ca-binding است که دارای دو زیرگروه آلفا و بتا میباشد و نخستین بار در CNS ایزوله شد و در تنظیم یونها در مغز نقش دارد ولی اختصاص به سلولهای عصبی نداشته و در هسته و سیتوپلاسم سلولهای گلیال، ملانوسیتها، کندروسیتها، سلولهای میواپیتلیال غدد بزاقی و سایر سلولهاو تومورهای ناشی از این سلولها دیده میشود.(2و1)
گلیال فیبریلار اسیدیک پروتئین(GFAP) یکی از پنج فیلامان حد واسط سیتوپلاسمی و مربوط به سلولهای گلیال است. بروز این مولکول در تومورهای اعصاب محیطی و تومورهای مخلوط (Mixed tumor or Pleomorphic Adenoma) غدد بزاقی گزارش شده است.(3و1)
NCAM (Neural Cell Adhesion Molecule) یا CD56 که جزو مولکولهای چسبنده (Adhesion molecules) بوده و در واقع یک مولکول چسبنده سلولهای عصبی است، به طور طبیعی در نورونها، آستروسیتها، سلولهای شوان غلاف عصبی، میوبلاستها و لنفوسیتهای NK(Natural Killer) یافت میشود و در میان تومورها، عمدتاً در کارسینوماهای نورواندوکرین و لنفوماهای NK و در بعضی از مزوتلیوماها بارز میشود.(1)
PECAM-1(Platelete-Endothelial Cell Adhesion Molecule-1) یا CD31 جزو مولکولهای چسبنده بوده و یکی از مفیدترین مارکرها برای سلولهای اندوتلیالی است و در بعضی از کارسینوماها به طور کانونی رنگ میپذیرد. همچنین توسط سلولهای نئوپلاستیک در بدخیمیهای غدد بزاقی بارز شده و در اتصال هموفیلیک سلولهای تومورال به سلولهای اندوتلیال درگیر شده و متاستازهای عروقی و لنفاوی را تسهیل مینماید.(4و1)
موکواپیدرموئید کارسینوما(MEC) و آدنوییدسیستیک کارسینوما (AdCC) شایعترین تومورهای بدخیم غدد بزاقی هستند که رفتار بیولوژیک آنها کاملاً مشخص نشده است و مقایسه تهاجم اطراف عصبی و عروقی تومورهای مزبور، میتواند در مقایسه رفتار بیولوژیک آنها موثر قلمداد گردد، اگرچه خصوصیات فوق، تنها عوامل موثر در روند بیولوژیک این دو تومور نمی باشند. هدف از تحقیق حاضر بررسی آنتیژنهای S-100، GFAP، NCAM و PECAM-1 در موکواپیدرمویید کارسینوما و آدنویید سیستیک کارسینوما و میزان ارزش تشخیصی این مارکرها در بررسی مقایسهای تهاجم عصبی و عروقی این دو تومور بدخیم میباشد. در این مورد تحقیقات مختلفی انجام شده است که به خصوص در مورد تهاجم اطراف عصبی تومورهای غدد بزاقی بوده است.
در سال 1996،Toth و همکارانش، تمایز سلولهای شوان را در سلولهای میواپیتلیالی تغییر یافته در آدنوییدسیستیک کارسینوما (AdCC) و پلی مورفوس آدنوکارسینومای درجه کم (PLGA) مورد بررسی قرار دادند. در این مطالعه که از آنتیبادیهای S-100، GFAP، Neuron-specific enolase (NSE) و همچنین رنگآمیزی Solochrome که یک رنگآمیزی اختصاصی برای میلین است استفاده گردید، قویاً پیشنهاد شد که تمایز عصبی یا تغییر سلول شوان در این تومورها روی میدهد که در واقع مربوط به سلولهای میواپیتلیال تغییر شکل یافته در آنها میباشد. اگرچه با توجه به بررسیهای گذشته مشخص شده بود که سلولهای میواپیتلیال تغییرشکل یافته، خصوصیاتی از انواع مختلف سلولها دارا میباشند، ولی خصوصیات بافت عصبی در آنها یافت نشده بود. بررسی Toth مشخص نمود که سلولهای میواپیتلیال تغییرشکل یافته به سلولهای شوان تمایز مییابند که احتمالاً اساس تهاجم اطراف عصبی در این تومورها میباشد.(5)
در بررسی Gandour-Edwards در سال 1997 نیز مشخص شد NCAM در 89% AdCCهایی که تهاجم اطراف عصبی نشان میدادند، بروز یافته بود که موید این فرضیه بود که تمایز سلولهای شوان در سلولهای میواپیتلیال تغییرشکل یافته AdCC روی میدهد که موجب تهاجم اطراف عصبی و یا به ندرت داخل عصبی میگردد.(6)
با وجودی که تهاجم اطراف عصبی در تومورهای بدخیم غدد بزاقی به سلولهای میواپیتلیال تغییر شکل یافته به سلولهای شوان غلاف عصبی نسبت داده شده است، ولی تهاجم اطراف عصبی در تومورهای بدخیم غیر غدد بزاقی مانند SCC و کارسینوم پروستات نیز مطرح شده است.
در سال 1999، Mclaughlin و همکارانش بر روی تظاهر NCAM در SCC سر و گردن تحقیقی را انجام دادند. در این تحقیق نتیجه گیری شد که یک ارتباط مثبت بین حضور NCAM و تهاجم عصبی در SCC سر و گردن وجود دارد (002/0=P). بروز این مولکول چسبنده به وسیله سلولهای تومور ممکن است هم چسبندگی هموفیلیک سلول به سلول وهم چسبندگی هتروفیلیک سلول به ماده زمینه را تسهیل نماید و بدین وسیله سلولهای تومور را قادر میسازد که از بافتهای اطراف عصبی، سلولهای عصبی یا هر دو به عنوان یک مجرا برای گسترش اطراف عصبی استفاده نمایند. با این وجود در بررسی مزبور، هیچ ارتباط مهمی بین حضور تهاجم عصبی یا واکنش مثبت در رنگآمیزی با عود ناحیه ای، متاستاز دوردست یا بقاء بیمار دیده نشد، اگرچه مدت متوسط پی گیری فقط 6/13 ماه بود.(7)
در تمایز با بررسی Mclauglin، در سال 2000 Vural، Hutcheson و دیگر همکارانشان تهاجم اطراف عصبی را در SCC، یک عامل پیشگویی کننده ضعیف در ارتباط با افزایش خطر عود موضعی، متاستاز عقدهای (Nodal) و کاهش بقای بیماران مبتلا به SCC سروگردن تلقی نمودند. در این بررسی که بر روی ارتباطNCAM و گسترش عصبی SCC سر و گردن انجام شد، تفاوت در بروز NCAM بین گروه مطالعه دارای تهاجم اطراف عصبی و گروه کنترل بدون تهاجم اطراف عصبی از نظر آماری معنیدار بود (01/0>P)(8)، ولی همین محققین یعنی Hutcheson، Vural و دیگر همکارانشان در سال 2000 بر روی تظاهر NCAM در AdCCهای سرو گردن و ارتباط آن با گسترش اطراف عصبی بررسی مشابهی انجام دادند و پیشنهاد کردند که استفاده از بروز NCAM به عنوان یک عامل پیشگوییکننده برای تهاجم اطراف عصبی AdCC بسیار غیرمحتمل میباشد.(9) در ارتباط با بررسی فوق، در پژوهش دیگری که توسط Van der wal و همکارانش در سال 1990 برای حضور تهاجم اطراف عصبی در ارتباط با مکان اولیه، اندازه، گسترش موضعی، وضعیت هیستولوژیک حواشی جراحی و انتشار متاستاتیک AdCCهای داخل دهانی که ابتدائاً به وسیله جراحی با یا بدون رادیوتراپی بعد از عمل درمان شده بودند، انجام گردید، هیچ ارتباطی بین تهاجم اطراف عصبی و محل اولیه یا اندازه تومور یافت نشد، اگرچه تهاجم اطراف عصبی بیشتر در تومورهایی که گسترش موضعی داشتند و در مواردی که حواشی جراحی، شواهد مثبت از تومور را نشان میدادند، رخ داده بود. به علاوه از نظر آماری ارتباط معنیداری بین تهاجم اطراف عصبی و متاستاز دوردست وجود نداشت.(10)
مشابه نتایج بدست آمده در مورد SCC، Thurairaja و همکارانش در سال 2006، مطالعهای را برای مشخص کردن ارتباط بین تهاجم اطراف عصبی یا عروقی با متاستازهای اولیه استخوانی در بیماران مبتلا به سرطان پروستات انجام دادند. در این بررسی، تهاجم اطراف عصبی به طور قابل ملاحظهای با متاستازهای اولیه استخوانی مرتبط بود، در حالی این یافته در مورد تهاجم عروقی صادق نبود. لذا نتیجه گیری شد که ممکن است تهاجم اطراف عصبی یک عامل پیشگوییکننده مهم در متاستازهای اولیه استخوانی سرطان پروستات باشد.(11)
از آنجائی که آدنویید سیستیک کارسینوما یک میل ترکیبی مهم برای بافتهای غنی از غشاء پایه مانند لامینین دارد، در سال 2000، Franca و همکارانش مطالعهای را بر روی نقش پروتئینهای غشاء پایه در تظاهر NCAM بر روی دودمان سلولهای آدنوییدسیستیک کارسینومای بروز دهنده NCAM (CAC2) انجام دادند. نتایـج این بررسی نـشان داد که سلولهای آدنوییدسیستیک کارسینومای کشـت داده شده، NCAM را بروز داده و این بروز توسط ماتریکس خارج سلولی تنظیم میشود. لذا به وسیله تغییراتی در توزیع NCAM روی سلولهای درمان شده با لامـینین، نقشـی برای NCAM در مـهاجرت سـلـولهای
آدنویید سیستیک کارسینوما پیشنهاد گردید.(12)
علاوه بر NCAM، مارکرهای دیگر عصبی مانند Brain-Drived Neurotrophic Factor (BDNF) که یک عامل رشد در عصب زایی است، توسط Kowalski و Paulino در سال 2002 در AdCCمورد بررسی قرار گرفته است. براساس نتایج به دست آمده در این مطالعه، BDNF به طور یکنواخت و با شدتهای مختلف در AdCC بارز شده و ممکن است در تمایل آن برای تهاجم عصبی نقش داشته باشد.(13)
در سال 2004، Perschbacherو همکارانش بر روی بروز و توزیع PECAM-1 ،NCAM، (CD45) ICAM[1] و (CD44) HCAM[2] در غدد بزاقی طبیعی و تعدادی از بدخیمیهای غدد بزاقی و تاثیر آنها بر تهاجم عصبی، تهاجم عروقی، عود تومور و بقاء بیمار، مطالعهای انجام دادند و نتیجه گیری کردند کهNCAM (CD56) مشابه NSE،S-100 و GFAP ممکن است توسط سلولهای میواپیتلیال تغییر شکل یافته نئوپلاستیک بارز شود و این بروز هیچ ارتباطی با حضور هیستولوژیک تهاجم عصبی یا رفتار تومور ندارد، به دلیل اینکه پژوهشگران مزبور قادر به مشاهده هم زمان تظاهر NCAM در اعصاب و سلولهای تومورال که در تماس با اعصاب هستند، نبودند که یافته مزبور، مطرحکننده آن است که درگیری NCAM از طریق اتصال هموفیلیک در تهاجم عصبی ایجاد شده، نمـیباشد.(4) این نتایـج در تـمایز با یـافتههـای Vural و
Mclauglin در مورد SCC میباشدکه ارتباط مستقیمی بین رنگپذیری ایمونولوژیک NCAM و تهاجم اطراف عصبی و رفتار بیولوژیک تومور یافتند.
در این بررسی،PECAM-1 (CD31) به ندرت توسط سلولهای نئوپلاستیک غدد بزاقی بارز شده اما بروز آن در یک نمونه با متاستاز عروقی مشاهده شد. همچنین حضور آن در سه مورد از تومورهای بدخیم غده بزاقی مورد مطالعه با متاستاز و پیشآگهی ضعیف بیمار در ارتباط بود. البته مطالعات بیشتری برای تایید این مشاهدات لازم میباشد. همچنین هیچ ارتباط مشخصی بین تظاهر HCAM و ICAM-1 با تهاجم عصبی، تهاجم عروقی یا رفتار بیولوژیک تومور یافت نشد.(4)
در سال 2006،Sun و همکارانش مطالعهای را بر روی بروز توام مارکر سلول شوان (GFAP) و مارکر سلول میواپیتلیال (α-smooth muscle actin) با استفاده از روش ایمونوهیستوشیمیAvidin-Biotin-Peroxidase complex ََ(SABC) Strept-، ایمونوفلوروسانس هیستوشیمی دوگانه (double label hmmunofluorescence histochemistry)، لیزر اسکنینگ میکروسکوپ هم کانون(Confocal laser scanning microscope) در AdCC انجام داده و ارتباط این مارکرها را با تهاجم اطراف عصبی در این تومور مورد بررسی قرار دادند. در این مطالعه، تمام نمونهها به هر دو مارکر GFAP و α-SMA واکنش مثبت نشان دادند که هردو مارکر در سیتوپلاسم سلولهای انکومیواپیتلیال بارز شدند. براساس این یافتهها، نتیجهگیری شد که امکان دارد تمایز سلولی شوان در سلولهای انکومیواپیتلیال AdCC رخ دهد که شاید اساس پاتولوژیکال تهاجم عصبی در این تومور باشد.(14)
در همان سال 2006، Luo و همکارانش به وسیله روشهای مذکور، نقش تمایز سلولی شوان را با استفاده از مارکرهای سلول شوان GFAP و S-100 در تهاجم عصبی AdCC و MEC غده بزاقی مورد بررسی قرار دادند. در این مطالعه، موقعیت فراساختاری S-100 و GFAP به وسیله ایمونوالکترون میکروسکوپ و بروز توام S-100 و Muscle actin به وسیلهDouble fluorescence immunostain و لیزر اسکنینگ میکروسکوپ هم کانون(CLSM) مورد پژوهش قرار گرفت. یافتههای بدست آمده، اختلاف معنیداری را در میزان تهاجم عصبی و بروز S-100 و GFAP بین AdCC و MEC نشان میداد. در واقع تهاجم اطراف عصبی در 55% AdCCها و صفر درصد MECها و نیز بروز S-100 و GFAP در بیشتر AdCCها، اما هیچیک از MECها یافته شد. به عبارت دیگر، یک ارتباط قوی بین تمایز سلولی شوان و تهاجم عصبی به دست آمد و مشخص شد که تمایز سلولی شوان در سلولهای میواپیتلیال تغییر شکل یافته AdCC رخ میدهد، به دلیل اینکه خصوصیات فراساختاری سلولهای S-100+ و GFAP+ با خصوصیات سلولهای میواپیتلیال تطابق داشت. Double fluorescence immunostain نیز نشان داد که S-100 و Muscle actin در همان نوع سلولهای AdCC نمایان شده بود. بنابراین تصور میشود که تمایز سلولی شوان در سلولهای میواپیتلیال تغییر شکل یافته ممکن است اساس هیستولوژیک تهاجم عصبی Adcc باشد.(15)
در سال 2007، Shang و همکارانش بروز Neural cell adhesion molecule (NCAM) در آدنوییدسیستیک کارسینوما و ارتباط آن را با تهاجم عصبی مورد مطالعه قرار دادند. در این پژوهش، حساسیت NCAMبرای تهاجم اطراف عصبی، 73% و ویژگی آن برای تهاجم اطراف عصبی، 75% بود. بنابراین بر اساس این مطالعه بروز NCAM میتواند به میزان معینی به عنوان یک فاکتور پیشگوییکننده در تهاجم عصبی آدنوییدسیستیک کارسینوما مطرح باشد. به علاوه، متاستاز عقده لنفاوی میتواند به عنوان یک شاخص کلینیکی برای تهاجم اطراف عصبی و بروز NCAM در نظر گرفته شود.(16)
مواد و روشها
مطالعه انجام شده از نوع توصیفی-تحلیلی بود که در آن پرونده 26 بیمار مبتلا به آدنوییدسیستیک کارسینوما و 57 بیمار مبتلا به موکواپیدرموئیدکارسینوما از آرشیو بخش آسیبشناسی دهان دانشکده دندانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران بین سالهای 87-76 مورد مطالعه قرار گرفت و از آن میان، با توجه به حجم نمونه که بر اساس بررسی مقالات و مشاوره آماری تعیین گردید، 20 مورد از تیپیکترین نمونههای هر یک از تومورهای MEC و AdCC، براساس معیارهای زیر انتخاب شدند و بلوکهای پارافینی آنها از آرشیو استخراج گردیدند و برشهای جدیدی برای رنگآمیزی H&E به منظور تایید تشخیصهای قبلی و نیز اطمینان از کافی بودن نمونهها برای آزمایشهای تکمیلی مورد نظر به عمل آمد. به علاوه، درجه تمایز تومورهای MEC و نیز طرح هیستولوژیک AdCCها در لامهای H&E تعیین گردید. همچنین برشهایی برای رنگآمیزی اختصاصی PAS از بلوکهای پارافینی MEC با درجه بالا انجام شد.
الف- معیارهای ورود به مطالعه
1. نمونهها تحت جراحی کامل قرار گرفته باشند.
2. تومور اولیه باشد.
3. طبق تعریف Neville خصوصیات میکروسکوپیک آدنـوییدسیستیک کارسینوما و موکواپیدرمویید کارسینوما
را داشته باشند.(17)
ب- معیارهای خروج از مطالعه
اطلاعات مندرج در پرونده بیمارانی که دارای ویژگیهای فوق بوده استخراج شدند. این اطلاعات شامل سن، جنس، محل، اندازه ضایعه، متاستاز به عقدههای لنفاوی و متاستاز دور دست بودند. متاسفانه به علت اطلاعات ناقص در مورد آدرس و تلفن بیماران و محدودیت در یافتن آنها و وضعیت کنونی بیماریشان، جستجوی متاستاز در سالهای بعد از درمان اولیه امکانپذیر نشد.
به منظور تشخیص وجود آنتیژنهای مورد نظر در این تحقیق از روش Novolink Polymer Detection System Biotin-Streptavidin به علت حساسیت و دقت بالای آن نسبت به سایر روشها استفاه شد، بدین صورت که از بلوکهای پارافینی مربوط به هر یک از نمونهها، 5 برش به ضخامت تهیه گردید و سپس مقاطع نمونهها بر روی لامهایی آغشته به Poly-L-lysin به منظور جلوگیری از کنده شدن بافت قرار داده شد.(18)
لامهای تهیه شده در دمای °c 60-58 در فور به مدت 40 دقیقه قرار داده شدند. آنگاه در سه تغییر گزیلل هر یک به مدت 5 دقیقه به منظور پارافینزدایی و پنج تغییر الکل (100،100، 95، 85، 75) به منظور آبدهی مجدد تا
آب مقطر عمل آورده شدند.(19)
در این مرحله نمونهها در محلول بافر سیترات با 6=PH به منظور ثابت کردن آنتیژنها قرار داده شدند و این مجموعه در مایکروویو (750=W) به مدت 20-15 دقیقه قرار گرفت تا ساختمان مولکولی آنتیژنها که به دلیل فیکساسیون تغییر شکل یافته بود به وسیله حرارت کنترل شده به حالت طبیعی برگردد. سپس نمونهها به مدت 20 دقیقه در دمای اتاق سرد شدند.(17)
در مرحله بعدابتدا تمامی نمونهها به محلول (Phosphate buffered saline (PBS منتقل شده و سپس به مدت 5 دقیقه در هیدروژن پراکساید 3% جهت متوقف کردن فعالیت پراکسیداز اندوژن انکوبه گردیدند.(18و3)
به منظور جلوگیری از رنگآمیزی کاذب در زمینه از محلول (RE7102) Protein Block به مدت 5 دقیقه استفاده شد و سپس نمونهها با آب مقطر و محلول PBS شستشو داده شده و به مدت 10 دقیقه با تریپسین (3/7=PH 1/0% Trypsin) انکوبه گردیدند. این آنزیم موجب رنگپذیری بهتر از طریق تکمیل و تسریع واکنشها میشود.(18)
بعد از شستشوی نمونهها با محلول PBS، لامها به مدت یک ساعت در محلول آنتیبادی قرار داده شدند. آنتیبادیهای مورد استفاده به شرح زیر بودند:
S-100 Lyophilised Monoclonal (Ncl-S-100) Clone S1/61/69 با رقت 1:100
GFAP Lyophilised Monoclonal (Ncl-GFAP-GA5) Clone GA5 با رقت 1:100
PECAM-1 Lyophilised Monoclonal (Ncl-CD31-1A10) Clone1A10 با رقت 1:100
NCAM Liquid Monoclonal (Ncl-L-CD56- 1B6) Clone1B6 (RTU)استفاده مستقیم
پس از طی شدن زمان لازم، لامها مجدداً با محلول PBS به مدت 5 دقیقه شستشو داده شده و سپس به مدت 30 دقیقه در محلول (RE 7111) Post primary block قرار گرفتند. (این
محلول یک آنتیبادی بر علیه آنتیبادی اولیه با منشا
Rabbit-mouse میباشد).
در این مرحله آنتیبادی و محلول Post primary block کمپلکس ایجاد میکنند. سپس لامها به مدت 5 دقیقه با محلول PBS شستشو داده شده آنگاه لامها در محلول
(RE 7112) Novolink polymer به مدت 30 دقیقه قرار گرفته و مجدداًً با محلول PBS به مدت 5 دقیقه شستشو داده شدند. محلول Novolink polymer در مقایسه با روش بیوتین استرپتاویدین، جایگاههای بیشتری برای واکنش دارد و باعث افزایش دقت و حساسیت میگردد.
در نهایت نمونهها به مدت 5 دقیقه در کروموژن دی آمینو بنزیدین (DAB) رقیق شده، انکوبه گردیده و سپس با آب مقطر شستشو داده شدند.
در این مرحله درصورتی که آنتیژن موردنظر در بافت وجود داشته باشد، به رنگ قهوهای مشاهده میشود. سپس تمامی نمونهها توسط هماتوکسیلین به منظور رنگآمیزی مناسب زمینه، رنگآمیزی شدند.(19)
در مرحله نهایی نمونهها در الکل با درجات مختلف به منظور آبگیری و سپس گزیلول به منظور شفافسازی قرار داده شدند و نهایتاً با P.V.mount مانت شدند.
در تمام مراحل از کنترل منفی و مثبت برای تفسیر دقیق لامها و اطمینان از صحت تکنیک رنگآمیزی انجام شده، استفاده گردید. در کنترل منفی به جای آنتیبادی از سرم انسانی و در کنترل مثبت از نمونههایی که به طور تیپیک مثبت میشوند، که برای NCAM روده کوچک انسان، برای S-100 شوانوما، برای GFAP اپاندیموما و برای PECAM-1 گلومانژیوما بود، استفاده شد.
در هر یک از تومورها ابتدا واکنش ایمنی برای سلولهای مختلف بررسی شد. در تومورهای موکواپیدرمویید کارسینوما، رنگپذیری سلولهای موکوسی، سلولهای اسکواموس و سلولهای حد واسط و در تومورهای آدنویید سیستیک کارسینوما، رنگپذیری سلولهای داکتال وسلولهای میواپیتلیال بررسی شد.
همچنین واکنش ایمنی نمونهها بر اساس روش معرفی شده توسط رگزی، گروه (Score) بندی گردید.(20و3)
صفرß بدون واکنش
1+ ß رنگپذیری پراکنده و کانونی
2+ ß حداکثر 25 درصد سلولها مثبت
3+ ß بین 50-25 درصد سلولها مثبت
4+ ß بیشتر از 50 درصد سلولها مثبت
سپس اطلاعات بدست آمده با استفاده از آزمونهای آماری مان ویتنی و دقیق فیشر تحلیل آماری شدند.
شدت رنگپذیری سلولها، تراکم یا شدت بروز مارکر در هر سلول میباشد که به طور متوسط در یک فیلد میکروسکوپیک بر اساس تجربه آسیبشناس مورد ارزیابی قرار گرفت، به این صورت که اگر با بزرگنمایی کم، رنگپذیری سلولها مشهود بود، بیشترین شدت تشخیص داده شد.
یافتهها
در نمونههای بررسی شده در H&E، از 20 مورد AdCC، در 7 مورد (35%) طرح غربالی یا Cribriform، در 7 مورد (35%) طرح توبولارترابکولار و در 6 مورد (30%) طرح توپر یا Solidغالب بود و از 20 مورد MEC 7 مورد (35%) درجه کم، 6 مورد (30%) درجه متوسط و 7 مورد (35%) درجه بالا تشخیص داده شدند.
پس از مشاهده و بررسی نمونهها از نظر رنگپذیری برای آنتیبادیهای به کار گرفته شده (GFAP، NCAM، S-100، PECAM-1) مشخص شد که در تمام نمونههای آدنوییدسیستیک کارسینوما، سلولهای تومورال با S-100 واکنش مثبت نشان داده که میزان رنگپذیری بین 1+ تا 4+ متغیر بود (یک مورد 1+، 8 مورد 2+، 5 مورد 3+ و 6 مورد 4+). همچنین شدت رنگپذیری سلولهای تومورال در واکنش با آنتیبادی S-100 نیز بین 2+ تا 4+ متغیر بود (سه مورد 2+، 5 مورد 3-2+، 2 مورد 3+، 6 مورد 4-3+ و 4 مورد 4+). در مورد GFAP میزان رنگپذیری و شدت آن بین 0 تا 1+ متغیر بود (18 مورد منفی و 2 مورد 1+). در تمام نمونههای مربوط به موکواپیدرمویید کارسینوما، سلولهای تومورال با S-100 واکنش مثبت نشان داده که میزان رنگپذیری بین 1+ تا 4+ متغیر بود (9 مورد 1+، 5 مورد 2+، 5 مورد3 + و 1 مورد 4+). همچنین شدت رنگپذیری سلولهای تومورال در واکنش با پروتئین
S-100 بین 1+ تا 4+ متغیر بود (3 مورد 1+، 4 مورد 2+، 7 مورد 3-2+، 4 مورد 3+ و 2 مورد 4+). در مورد GFAP میزان رنگپذیری و شدت رنگپذیری سلولهای تومورال بین 0 تا 1+ متغیر بود (11 مورد منفی و 9 مورد 1+).
در تمام نمونههای موکواپیدرمویید کارسینوما و آدنوییدسیستیک کارسینوما، سلولهای تومورال با NCAM و PECAM-1 واکنش نشان ندادند.
در رابطه با مقایسه فراوانی پروتئین S-100، نتایج این تحقیق نشان داد که فراوانی نسبی پروتئین S-100 در تومورهای موکواپیدرمویید کارسینوما و آدنوییدسیستیک کارسینومای غدد بزاقی متفاوت است و با استفاده از آزمون آماری Mann-Whitney تفاوت معنیداری مشاهده شد (007/0=P)،(693/2-=Z)،(2=Median) (جدول1).
در رابطه با مقایسه شدت رنگپذیری پروتئین S-100، نتایج این تحقیق نشان داد که شدت رنگپذیری پروتئین S-100 در تومورهای آدنوییدسیستیک کارسینوما و موکواپیدرمویید کارسینومای غدد بزاقی متفاوت است و با استفاده از آزمون آماری Mann-Whitney تفاوت معنیداری مشاهده شد (010/0=P)، (308/2-=Z)، (5/2=Median) (جدول 2) (تصاویر 1و2).
در رابطه با فراوانی و شدت رنگپذیری پروتئین GFAP، نتایج این مطالعه نشان داد که تظاهر این پروتئین در تـومـورهـای آدنوییدسیسـتیـک کـارسـینومـا و موکواپیدرمویید کارسینومای غدد بزاقی متفاوت است و این تفاوت از نظر آماری معنیدار بود. با توجه به اینکه در مورد این مارکر فقط دو حالت صفر و یک وجود دارد از آزمون آماری دقیق فیشر که با 013/0=P معنیدار گردید استفاده شده است (448/2-=Z)، (0=Median)(جدول 3).
بطور کلی، درجات هیستولوژیک متفاوت MEC و طرحهای هیستولوژیک مختلف AdCC، تفاوتی از نظر رنگآمیزی IHC برای مارکرهای S-100 و GFAP نشان ندادند.
در مورد پروتیئنهای NCAMو PECAM-1هیچ یک از سلولهای تومورال در دو تومور تحت بررسی، واکنش مثبت به این پروتئینها نشان نداده و با استفاده از آزمون آماری Mann-Whitney تفاوت معنیداری مشاهده نشد
(1=P) (تصاویر 3و4).
بزرگنمایی (100×)
بزرگنمایی (400×)
تصویر 1 : رنگآمیزی S-100 در آدنویید سیستیک کارسینوما واکنش مثبت برای S-100 در سلولهای تومورال قابل مشاهده است.
بزرگنمایی (100×)
بزرگنمایی (400×)
تصویر 2 : رنگآمیزی S-100 در موکواپیدرموئید کارسینوما واکنش مثبت برای S-100 در سلولهای تومورال قابل مشاهده است.
MEC بزرگنمایی (400×)
AdCC بزرگنمایی (400×)
تصویر 3 : رنگآمیزی منفی PECAM-1 در آدنوییدسیستیک کارسینوما و موکواپیدرمویید کارسینوما
MEC بزرگنمایی (100×)
AdCC بزرگنمایی (400×)
تصویر 4 : رنگآمیزی منفی NCAM در آدنوییدسیستیک کارسینوما و موکواپیدرمویید کارسینوما
جدول 1 : توزیع فراوانی نمونهها به تفکیک میزان رنگپذیری پروتئینS-100
نوع تومور |
میزان رنگپذیری پروتئین S-100 |
کل |
|||
1+ |
2+ |
3 + |
4+ |
||
آدنوییدسیستیک کارسینوما |
1 (5%) |
8 (40%) |
5(25%) |
6(30%) |
20(100%) |
موکواپیدرمویید کارسینوما |
9(45%) |
5(25%) |
5(25%) |
1(5%) |
20(100%) |
007/0Mann-Whitney: P-value=
جدول 2 : توزیع فراوانی نمونهها به تفکیک شدت رنگپذیری پروتئینS-100
نوع تومور |
شدت رنگپذیری پروتئین S-100 |
کل |
|||||
1+ |
2+ |
3+ تا 2+ |
3+ |
4+ تا 3+ |
4+ |
||
آدنوییدسیستیک کارسینوما |
صفر |
3(15%) |
5(25%) |
2(10%) |
6(30%) |
4(20%) |
20(100%) |
موکواپیدرمویید کارسینوما |
3(15%) |
4(20%) |
7(35%) |
4(20%) |
2(10%) |
صفر |
20(100%) |
01/0Mann-Whitney: P-value=
جدول 3 : توزیع فراوانی نمونهها به تفکیک میزان و شدت رنگپذیری پروتئینGFAP
نوع تومور |
میزان و شدت رنگپذیری پروتئین GFAP |
کل |
|
صفر |
1+ |
||
آدنوییدسیستیک کارسینوما |
18(90%) |
2(10%) |
20(100%) |
موکواپیدرمویید کارسینوما |
11(55%) |
9(45%) |
20(100%) |
013/0Fisher's Exact test: P-value=
بحث
روند بیولوژیک تومورها نقش مهمی در تعیین پیشآگهی و حتی طرح درمان آنها دارد. از جمله عوامل دخیل در روند بیولوژیک تومورها، محل ایجاد تومور، اندازه تومور، حضور تومور در خط برش جراحی یا به عبارت دیگر جراحی ناکافی و عاری از حاشیه سالم، سن، جنس، خصوصیات هیستوپاتولوژیک، تهاجم عصبی و عروقی آنها میباشد، که البتّه این عوامل میتواند همگی روی یکدیگر تأثیر گذاشته و هیچ یک از آنها عامل کاملاً مستقلی نمیباشد.(22و21) در مطالعه حاضر با استفاده از روش ایمونوهیستوشیمی در مورد تهاجم عصبی و عروقی موکواپیدرمویید کارسینوما و آدنوییدسیستیک کارسینوما که از شایعترین تومورهای بدخیم غدد بزاقی میباشند بحث شده است. از آن جایی که روند بیولوژیک این دو تومور متفاوت تلقی شده و تهاجم عصبی بیشتر در مورد آدنوییدسیستیک کارسینوما ذکر شده است،احتمال تمایز سلولهای میواپیتلیال به سلولهای عصبی در این تومور مطرح بوده که ممکن است از طریق اتصال هموفیلیک به سلولهای شوان غلاف عصبی در تهاجم عصبی نقش داشته باشند.(15و14)
اگرچه در آدنویید سیستیک کارسینوما احتمال تمایز سلولهای میواپیتلیال به سلولهای عصبی و نقش آن در تهاجم عصبی مطرح شده است ولیکن در مطالعهای که Vural و Mclaughlin بر روی تظاهر NCAM در SCC سرو گردن انجام دادند، نتیجه گیری شد که بروز NCAM توسط سلولهای تومورال ممکن است هم، چسبندگی هموفیلیک سلول به سلول و هم چسبندگی هتروفیلیک سلول به ماده زمینه را تسهیل نماید و بدینوسیله در تهاجم عصبی مؤثر باشد.(8و7) از آنجایی که SCC فقط حاوی سلولهای اپیدرموئید بوده و فاقد سلول میواپیتلیال میباشد، این احتمال مطرح میگردد که وجود سلول میواپیتلیال برای تهاجم عصبی الزامی نیست و سلولهای تومورال بدخیم دیگر با منشأ غیر از غدد بزاقی ممکن است از طریق اتصال هموفیلیک در تهاجم عصبی نقش داشته باشند. بر این اساس میتوان چنین استنتاج نمود که احتمالاً با عدم تمایز بیشتر سلولهای بدخیم در یک کارسینوم با منشاء غیر از غدد بزاقی، شباهت مورفولوژیک این سلولها با سلولهای شوان غلاف عصبی بیشتر شده و از طریق اتصال هموفیلیک به این سلولها احتمالاً تهاجم عصبی تسهیل میگردد.
همانطور که Vural و همکارانش نیز مطرح نمودهاند، تهاجم عصبی در SCC می تواند یک عامل پیشگوییکننده ضعیف در ارتباط با افزایش خطر عود موضعی، متاستاز عقدههای لنفاوی و کاهش بقای بیماران تلقی گردد.(8) در تایید فرضیه فوق در مورد تهاجم عصبی تومورهای غیر غدد بزاقی، Thurairaja و همکارانش نیز نتایج مشابهی با تومورهای پروستات به دست آوردند. آنها براساس یافتههای خود تهاجم اطراف عصبی را مرتبط با متاستازهای استخوانی و پیشآگهی ضعیفتر تومور ارزیابی کردند و این خصوصیت را یک عامل پیشگوییکننده مهم برای متاستاز اولیه استخوانی در تومور پروستات تلقی نمودند. نکته جالب در بررسی آنها، عدم ارتباط تهاجم عروقی با متاستازهای استخوانی بود که این یافته نشاندهنده پیشآگهی ضعیفتر تهاجم عصبی در مقایسه با تهاجم عروقی در کارسینوماهای غیر غدد بزاقی میباشد.(11)
در اینجا این سئوال مطرح میگردد که آیا همانند SCC میتوان از بروز NCAM به عنوان یک عامل پیشگوییکننده در تهاجم عصبی و پیشآگهی یک تومور بدخیم غده بزاقی مثل آدنویید سیستیک کارسینوما استفاده نمود. پژوهشگرانی چون Hutcheson و همکارانش که بر روی تظاهر NCAM در آدنویید سیستیک کارسینوما و ارتباط آن با گسترش اطراف عصبی بررسی مشابهی روی 37 مورد آدنویید سیستیک کارسینوما انجام دادند، در 25 (68%) مورد شواهد هیستوپاتولوژیک تهاجم اطراف عصبی را مشاهده کردند در صورتی که در همه 37 مورد، بروز NCAM را بدون توجّه به وجود تهاجم اطراف عصب مشاهده نمودند. بنابراین استنتاج کردند که بروز مارکر NCAM به تنهایی دال بر تهاجم عصبی نمی باشد و استفاده از آن به عنوان یک عامل پیشگویی کننده برای تهاجم اطراف عصبی در آدنویید سیستیک کارسینوما بسیار غیرمحتمل است.(9)
در بررسی Perschbacher و همکارانش نیز که در سال 2004 بر روی غدد بزاقی طبیعی و تعدادی از بدخیمیهای غدد بزاقی انجام گرفت، واکنش مثبت به NCAM در تعدادی از نمونههای آدنویید سیستیک کارسینوما مشاهده شد ولی با توجه به اینکه هیچ کدام از سلولهای تومورال دارای واکنش مثبت، در مجاورت با اعصاب نبودند، چنین استنتاج گردید که حضور NCAM ارتباطی با تهاجم اطراف عصبی ندارد. بنابراین در صورتی میتوان از نتایج مثبت به دست آمده در مورد NCAM، تهاجم عصبی را استنباط کرد که سلولهای دارای واکنش مثبت به این مارکر، مجاور عصب باشند. پس با توجه به این مطالعه میتوان نتیجه گیری نمود که بروز NCAM هیچ ارتباطی با حضور هیستولوژیک تهاجم عصبی یا رفتار بیولوژیک تومور غده بزاقی مانند آدنویید سیستیک کارسینوما ندارد.(4)
به علاوه در صورتی که رفتار تهاجم اطراف عصبی در آدنویید سیستیک کارسینوما یا احیاناً تومورهای دیگر غدد بزاقی را به سلول میواپیتلیال منسوب نماییم، از آنجایی که سلول میواپیتلیال سلول مختلف الشکلی بوده که به اشکال مختلف در تومورهای غدد بزاقی بروز میکند، تمایز سلول شوان در آن الزاماً دال بر عدم تمایز سلولی نیست و نمی توان تهاجم اطراف عصبی در تومور آدنویید سیستیک کارسینوما یا تومورهای دیگر غدد بزاقی را الزاماً نمایانگر پیشآگهی ضعیفتر این تومورها دانست. کما اینکه در بررسی Vanderwal و همکاران در سال 1990 نیز هیچ ارتباط مهمی از نظر آماری بین تهاجم اطراف عصبی و متاستاز دوردست در 22 مورد آدنویید سیستیک کارسینومای داخل دهانی که ابتدائاً به وسیله جراحی با یا بدون رادیوتراپی بعد از عمل درمان شده بودند، یافت نشد. همچنین هیچ ارتباطی بین گسترش اطراف عصبی و محل اولیه یا اندازه تومور وجود نداشت. اگرچه تهاجم اطراف عصبی بیشتر در تومورهایی که گسترش موضعی داشتند و در مواردی که حواشی جراحی، شواهد مثبت از تومور را نشان میدادند، رخ داده بود.(10) نکته قابل ذکر آن است که حتی در تومورهای خوشخیم بزاقی مثل بازال سل آدنوما نیز پیشروی یا تجاوز اطراف عصبی توصیف شده که الزاماً دال بر بدخیمی نمی باشد.(23)
با این حال به علت مورفولوژی و یافتههای ایمونولوژی متغیر در تومورهای غدد بزاقی از جمله آدنوییدسیستیک کارسینوما و موکواپیدرمویید کارسینوما هنوز سوالات زیادی بدون پاسخ مانده است.
براساس یافتههای بدست آمده در بررسی ما، GFAP کمتر از S-100 برای افتراق AdCC و MEC قابل استفاده بود. اگرچه با توجه به اینکه مارکر NCAM در هر دو تومور کاملا منفی بود، نمی توانستیم از یافتههای بدست آمده چنین استنتاج کنیم که تهاجم اطراف عصبی در AdCC بیشتر از MEC روی میدهد. در مورد تهاجم عروقی نیز با توجه به اینکه مارکر PECAM-1 در هر دو تومور کاملاً منفی بود، نمی توانستیم استنتاج کنیم که تهاجم عروقی این دو تومور متفاوت میباشد.
مانند مطالعه Toth و همکارانش در مطالعه ما نیز واکنش مثبت به S-100 در آدنوییدسیستیک کارسینوما مشاهده شد. همینطور در مطالعه Toth تمام نمونهها به GFAP واکنش مثبت نشان دادند که با نتایج به دست آمده در تحقیق ما مغایرت دارد. علت این تفاوت شاید به دلیل آن است که در مطالعه Toth از تکنیکهای ایمونوهیستوشیمی متفاوت و رنگآمیزی Solochrome که یک رنگآمیزی اختصاصی میلین میباشد، استفاده شده است. علاوه بر اینکه احتمال خطاهای تشخیصی را نیز نمیتوان منتفی دانست.(5)
نتایج مطالعه ما با نتایج تحقیقات انجام شده توسط Sun و Luo در مورد واکنش مثبت به S-100 در آدنوییدسیستیک کارسینوما یکسان است ولی در مورد مارکر GFAP در آدنوییدسیستیک کارسینوما و همچنین عدم واکنش موکواپیدرمویید کارسینوما با S-100 و GFAP مغایرت دارد. علت این تفاوت، احتمالاً به اختلاف تکنیکهای بکار رفته و خطاهای تشخیصی مربوط است. اگرچه روش ایمونوهیستوشیمی آنها نسبت به بررسی حاضر که از NPDBS استفاده شده، از دقت و حساسیت کمتری برخوردار میباشد ولیکن چون علاوه بر آن از ایمونوفلوئوروسانس دوگانه و CLSM که تکنیکهای پیشرفتهتری هستند، استفاده شده، لذا نتایج پژوهش آنها احتمالاً از دقت بالاتری برخوردار میباشند.(15و14)
همچنین نتایج تحقیق ما با مطالعه دیهیمی و ترابینیا در سال 2004 مغایرت دارد که در مطالعه آنها هیچ یک از نمونههای MEC با GFAP و S-100 واکنش نشان ندادند. علّت تفاوت در نتایج احتمالاً به اختلاف تکنیک بکار رفته مربوط میباشد که تکنیک استفاده شده در بررسی دیهیمی و ترابینیا روش معمول Biotin-streptavidin بوده که نسبت به تکنیک بکار رفته در مطالعه ما از دقت و حساسیت کمتری برخوردار است.(24)
بعلاوه نتایج بررسی ما با تحقیقات انجام شده توسط Gandour-Edwards و Shang در مورد حضور پروتئین NCAM در آدنوییدسیستیک کارسینوما مغایرت دارد.(16و6) علت این تفاوت مشخص نیست، شاید اختلاف تفسیر پاتولوژیک یا ضعف تکنیک، موثر باشد. از آنجایی که تمامی مارکرهای بکار رفته در بررسی حاضر دارای میل ترکیبی بالایی بوده لذا در صورت وجود آنتیژن در بافت قطعاً با آن واکنش نشان میدادند. بنابراین منفی بودن نتایج به احتمال زیاد ناشی از عدم وجود آنتیژن در بافت میباشد. همینطور ممـکن است منفی بودن نتایج به دلیل قدیمـی بودن بلوکهای پارافینـی باشد که آنتیژنهای آن ردیابی نشده است ولی با توجه به این که در مطالعه ما بلوکهای پارافینی جدیدتر نیز هیچ واکنشی نشان ندادهاند این احتمال کمتر مطرح میباشد. دلیل دیگر برای عدم بروز NCAM و PECAM-1 در بررسی ما میتواند شدت بروز کم این دو مارکر باشد زیرا مارکرهای دیگر با شدت بروز بیشتر (S-100) با بلوکهای پارافینی قدیمی یا فیکساتیوهای معمول، واکنش نشان داده اند. همچنین این امکان وجود دارد که در زمان تهیه بلوکها از روش غیراستاندارد مانند الکل با کیفیت پایین، افزایش درجه حرارت پارافین و فیکساسیون نامناسب استفاده شده که به همین دلیل آنتیژنهای آن قابل شناسایی نمیباشند.
نتایج بررسی ما با تحقیقات انجام شده توسط Franca و همکاران نیز در مورد حضور پروتئین NCAM در آدنوییدسیستیک کارسینوما مغایرت دارد. همانطور که ذکر شد در مطالعه Franca از روش ایمونوهیستوشیمی Strepto-avidin-biotin، محیط کشت و میکروسکوپ ایمونوفلورسانس استفاده شده بود، اگر چه روش ایمونوهیستوشیمی آنها در مقایسه با مطالعه ما از دقت و حساسیت کمتری برخوردار میباشد امّا چون از محیط کشت و میکروسکوپ ایمونوفلورسانس استفاده شده لذا احتمالاً نتایج آنها از دقت بالاتری برخوردار است.(12)
نتایج مطالعه Perschbacher و همکاران در رابطه با بروز و توزیع NCAM و PECAM-1 در آدنوییدسیستیک کارسینوما و موکواپیدرمویید کارسینوما با نتایج بررسی ما مغایرت داشت، اگرچه در مطالعه آنها، PECAM-1 تنها در یک مورد آدنویید سیستیک کارسینوما و یک مورد موکواپیدرمویید کارسینوما یافت شد که بالتبع ارزش آماری نیز ندارد. در مطالعه آنها از تکنیک بیوتین آویدین استفاده شده بود که نسبت به تکنیک به کار رفته در تحقیق ما از دقت و حساسیت کمتری برخوردار میباشد. ولی با توجّه به اینکه روش استفاده شده در مطالعه حاضر از دقت و حساسیت بالاتری برخوردار است قاعدتاً بایستی آنتیژنهای مورد نظر را بهتر ردیابی میکرد، بنابراین علت منفی شدن نتایج ما، ممکن است به علّت فیکساسیون بیش از حد بافت یا نامناسب بودن مواد ثبوتکننده باشد. به علاوه شدت بروز اندک این دو مارکر نیز میتواند دلیل دیگر منفی شدن نتایج ما باشد. همچنین در مطالعه آنها تعداد نمونههای موکواپیدرمویید کارسینوما تنها 4 مورد بوده است که با این تعداد اندک امکان قضاوت صحیحی وجود ندارد.(4)
نتیجه گیری
1- در بررسی حاضر بروز پروتئین S-100 در تمام موارد آدنوییدسیستیک کارسینوما و موکواپیدرمویید کارسینوما مشاهده گردید که فراوانی و شدت رنگپذیری این پروتئین به طور معنیداری در آدنوییدسیستیک کارسینوما بیشتر بود. در مقابل فراوانی و شدت رنگپذیری پروتئین GFAP تنها در مورد 1+ در موکواپیدرمویید کارسینوما بیشتر از آدنویید سیستیک کارسینوما بود. لذا به عنوان یک مارکر برای افتراق تهاجم اطراف عصبی در این دو تومور کمتر از S-100 قابل استفاده بود.به عنوان یک یافته جنبی، با توجّه به واکنش مثبت S-100 و GFAP در آدنوییدسیستیک کارسینوما و موکواپیدرمویید کارسینوما احتمالاً سلولهای میواپیتلیال در هیستوژنز این دو تومور نقش دارتد.
2- بروز مارکرهای NCAM و PECAM-1 در هیچکدام از تومورهای موکواپیدرمویید کارسینوما و آدنویید سیستیک کارسینوما مشاهده نشد. لذا این دو مارکر برای افتراق تهاجم عصبی و عروقی بین تومورهای مزبور قابل استفاده نبود. با توجه به عدم بروز مارکرهای مزبور در تمام نمونههای مورد بررسی، احتمالاً شدت بروز این دو مارکر در تومورهای فوق حتی در صورت بروز، انـدک اسـت. لـذا کـاربـرد تکنیـکهای دقیـقتـر ایمونوهیستوشیمی برای ردیابی آنها ضروری میباشد.
3- در بـررسی حاضـر با توجّه به یافـتههای به دسـت آمده از مارکـرهای فوقالذکر، به نظر نمیرسید تهاجم اطراف عصبی و عروقی تومور آدنویید سیستیک کارسینوما و موکواپیدرمویید کارسینوما تفاوت معنیداری داشته باشد.
4- درجههای هیستولوژیک متفاوت موکواپیدرمویید کارسینوما و طرحهای هیستولوژیک مختلف آدنوییدسیستیک کارسینوما تفاوتی از نظر رنگآمیزی ایمونوهیستوشیمی برای مارکرهای S-100 و GFAP نشان ندادند. بنابراین نمیتوان از مارکرهای فوق الذکر برای مقایسه تهاجم اطراف عصبی درجههای مختلف هیستولوژیک موکواپیدرمویید کارسینوما و طرحهای هیستولوژیک متفاوت آدنوییدسیستیک کارسینوما استفاده نمود.
5- در این بررسی با توجّه به فقدان بروز NCAM در آدنوییدسیستیک کارسینوما و موکواپیدرمویید کارسینوما ارتباط این مارکر با تهاجم اطراف عصبی یا به طور کلی روند بیولوژیک این دو تومور مشخص نشد. البته همانطور که قبلاً ذکر شد، حتی با وجود مثبت شدن NCAM، در صورتی میتوان تهاجم اطراف عصبی را استنباط نمود که سلولهای دارای واکنش مثبت با این مارکر، مجاور عصب باشند.
6- در این بررسـی با توجـّه به فقـدان بـروز PECAM-1 در آدنوییدسیستیـک کارسـینوما و موکواپیدرمویید کارسینوما ارتباط این مارکر با تهاجم عروقی یا به طور کلی روند بیولوژیک این دو تومور مشخص نشد.
7- در نتیجه گیری کلی، با توجه به اینکه رفتار تهاجم اطراف عصبی در تومورهای غدد بزاقی، به سلول میواپیتلیال که سلول مختلفالشکلی است، نسبت داده شده، نمی توان تهاجم اطراف عصبی در این تومورها را الزاماً نمایانگر پیشآگهی ضعیفتر آنها تلقی نمود ولی در تومورهای غیر غدد بزاقی که فاقد سلولهای میواپیتلیال میباشند، چنین فرض میشود که تهاجم اطراف عصبی به عدم تمایز سلولهای تومورال مربوط باشد و بنابراین احتمالاً با پیشآگهی ضعیفتر این تومورها همراه است. با این وجود، مکانیسم تهاجم اطراف عصبی در تومورهای غدد بزاقی و غیر غدد بزاقی یکسان به نظر میرسد و بیشتر از طریق اتصال هموفیلیک سلولهای تومورال به سلولهای شوان غلاف عصبی میباشد، البته در صورتی که سلولهای تومورال دارای خصوصیات دیسپلاستیک باشند. لذا چنین خصوصیتی فقط در مورد تومورهای بدخیم صادق است، وگرنه در بعضی تومورهای خوشخیم بزاقی و غیر بزاقی نیز ممکن است مارکرهای عصبی مثبت باشند ولی تهاجم عصبی واقعی معمولاً روی نمی دهد، چون سلولها فاقد خصوصیات دیسپلاستیک هستند.
پیشنهادات
1-توصیه میشود بررسی دقیقتری در مورد وقوع هم زمان مارکرهای عصبی مورد پژوهش در اعصاب و سلولهای تومورال که در تماس با اعصاب هستند، انجام شود تا بتوان نتیجه گیری دقیقتری نمود.
2- توصیه میشود از تکنیکهای ایمونوهیستوشیمی دقیق تر مانند Immunogold silver staining method و در صورت امکان میکروسکوپ ایمونوالکترونی، CLSM و ایمونوفلورسانس دوگانه برای بررسی تهاجم عصبی و عروقی استفاده شود.
3- توصیه میشود در صورت امکان از بلوکهای پارافینی جدیدتر استفاده شودونیزدر زمان تهیه بلوکها، روشهای استاندارد کاملاً اجرا شده و در صورت امکان از فیکساتیو fine-fix استفاده شود.
4- توصیه میشود از سایر مارکرهای عصبی مانند (NGF)Nerve Growth Factor و تیروزین کیناز Aبرای بررسی تهاجم اطراف عصبی و نیز سایر مارکرهای عروقی مانند Vascular endothelial growth factor (VEGF)و Factor VIII برای بررسی تهاجم عروقی این تومورها استفاده شود. به علاوه، پیشنهاد میگردد بر روی نقش پروتئینهای غشاء پایه در تظاهر مارکرهای ایمونوهیستوشیمی و استفاده از محیط کشت برای بررسی تهاجم اطراف عصبی و عروقی در تومورهای غدد بزاقی تحقیقات بیشتری صورت گیرد.
5- توصیه میشود مطالعات مولکولی و ژنتیکی در رابطه با ژنهای مرتبط با تهاجم عصبی و عروقی تومورهای غدد بزاقی به خصوص تومورهای مورد مطالعه، انجام شود.
تشکر و قدردانی
در پـایان لازم میباشـد که از زحـمات سرکار خـانم
فرزانه محمودی کارشناس آزمایشگاه آسیب شناسی دهان دانشکده دندانپزشکی اصفهان و نیز معاونت محترم پژوهشی دانشگاه علوم پزشکی اصفهان که پشتیبانی مالی طرح تحقیقاتی را بر عهده داشتند، قدردانی و سپاسگزاری گردد.
[1]. (CD54) ICAM یک مولکول چسبنده بین سلولی است که روی سلول های اندوتلیالی یا سلول های اپی تلیالی دیگر یافت می شود وافزایش یا انحراف بروز آن،تهاجم عروقی را تسهیل می نماید.
[2]. HCAM(CD44) روی سلول های شوان و سلول های اپی تلیالی دیگر نمایان می شود که افزایش بروز یا انحراف بروز آن،تهاجم اطراف عصبی را تسهیل مینماید.